Back to stories list
تام، فُروشَندِه یِ موز
Tom the banana seller
@تام @فروشنده @ی moʊz
Humphreys Odunga
Zablon Alex Nguku
Marzieh Mohammadian Haghighi
Nasim Peikazadi
تام یِک صَندوق موزهایِ رِسیده با خود حَمل میکَرد.
Tom carries a tray of ripe bananas.
@تام jek sænduːɢ @موزهای @رسیده bɒː xuːd hæml @میکرد
تام بِه فُروشگاه رَفت کِه موزها را بِفُروشَد
Tom goes to the market to sell bananas.
@تام beh @فروشگاه @رفت kæh @موزها @را @بفروشد
مَردُم دَر فُروشگاه دَر حالِ خَریدن میوِه بودَند.
People at the market are buying fruit.
mæɾdom dæɾ @فروشگاه dæɾ @حال xæɾiːdæn miːve @بودند
وَلی هیچکَس اَز موزهایِ تام نِمیخَرید. آنها تَرجیح میدادَند کِه اَز زَن ها میوِه بِخَرَند.
But no one is buying
Tom’s bananas.
They prefer to buy fruit from women.
vɒːliː @هیچکس æz @موزهای @تام @نمیخرید ɒːnhɒː tæɾd͡ʒiːh @میدادند kæh æz zæn hɒː miːve @بخرند
مَردُم میگُفتَند دَر جامعِه یِ ما، فَقَط زَنها میوِه میفُروشَند. مَردُم میپُرسیدند، “او چِگونِه مَردی اَست؟”
“In our community, only women sell fruit,” people say. “What kind of a man is this?” people ask.
mæɾdom @میگفتند dæɾ d͡ʒɒːmeʔe @ی mɒː fæɢæt @زنها miːve @میفروشند mæɾdom @میپرسیدند uː t͡ʃeɡuːne @مردی æst
وَلی تام تَسلیم نَشُد. او صِدا زَد، “موزهایِ مَرا بِخَرید! موزهایِ رِسیده یِ شیرین مَن را بِخَرید!”
But Tom does not give up.
He calls, “Buy my bananas!
Buy my sweet ripe bananas!”
vɒːliː @تام tæsliːm @نشد uː sedɒː @زد @موزهای mæɾɒː @بخرید @موزهای @رسیده @ی ʃiːɾiːn mæn @را @بخرید
زَنی یِک دَستِه اَز موزها را اَز صَندوق بَرداشت. او با دِقَت بِه موزها نِگاه کَرد.
One woman picks up a bunch of bananas from the tray.
She looks at the bananas carefully.
zæniː jek dæstæ æz @موزها @را æz sænduːɢ bæɾdɒːʃt uː bɒː @دقت beh @موزها neɡɒːh koɾd
آن زَن موزها را خَرید.
The woman buys the bananas.
ɒːn zæn @موزها @را @خرید
مَردُمِ بیشتَری بِه سَمتِ غُرفِه آمَدَند. آنها موزهایِ تام را خَریدند وَ آنها راخوردَند.
More people come to the stall.
They buy Tom’s bananas and eat them.
mæɾdom @بیشتری beh @سمت @غرفه @آمدند ɒːnhɒː @موزهای @تام @را @خریدند væ ɒːnhɒː @راخوردند
خِیلی زود، صَندوق خالی شُد. تام پول هایی کِه بِه دَست آوَردِه بود را شِمُرد.
Soon, the tray is empty.
Tom counts the money he earned.
xejliː zuːd sænduːɢ xɒːliː @شد @تام puːl @هایی kæh beh dæst @آورده buːd @را @شمرد
سِپَس تام صابون، شِکَر وَ نان خَرید. او آنها را دَر صَندوقَش گُذاشت.
Then Tom buys soap, sugar, and bread.
He puts the things in his tray.
sepæs @تام sɒːbuːn ʃokɾ væ nɒːn @خرید uː ɒːnhɒː @را dæɾ @صندوقش @گذاشت
تام صَندوق را رویِ سَرَش قَرار داد وَبِه خانِه رَفت.
Tom balances the tray on his head and goes home.
@تام sænduːɢ @را ɾuːj @سرش ɢæɾɒːɾ dɒːd @وبه xɒːne @رفت
Written by: Humphreys Odunga
Illustrated by: Zablon Alex Nguku
Translated by: Marzieh Mohammadian Haghighi
Read by: Nasim Peikazadi