Back to stories list
تَصمیم
Decision
@تصمیم
Ursula Nafula
Vusi Malindi
Marzieh Mohammadian Haghighi
Nasim Peikazadi
دِهکَده یِ مَن مُشکِلاتِ زیادی داشت. ما مَجبور بودیم که بَرایِ بُردَنِ آب اَز یِک لوله دَر یِک صَف طولانی بایستیم.
My village had many problems.
We made a long line to fetch water from one tap.
@دهکده @ی mæn @مشکلات @زیادی @داشت mɒː @مجبور @بودیم kæh bæɾɒːje boɾdæn ɒːb æz jek @لوله dæɾ jek sæf tuːlɒːniː @بایستیم
ما مُنتَظِرِ بَخششِ غَذا اَز طَرَفِ دیگران بودیم.
We waited for food donated by others.
mɒː @منتظر @بخشش ɢæzɒː æz tæɾæf @دیگران @بودیم
ما دَرِ خانه هایِمان را به خاطِرِ دُزدان زود قُفل میکَردیم.
We locked our houses early because of thieves.
mɒː dæɾ xɒːne @هایمان @را beh xɒːteɾ @دزدان zuːd ɢofl @میکردیم
خِیلی اَز بَچه ها اَز مَدرِسه مَحروم میماندَند.
Many children dropped out of school.
xejliː æz bæt͡ʃt͡ʃe hɒː æz mædɾese @محروم @میماندند
دُختَرانِ جَوان به عُنوانِ پیشخِدمَت دَر روستاهایِ دیگر کار میکَردَند.
Young girls worked as maids in other villages.
@دختران d͡ʒævɒːn beh onvɒːn @پیشخدمت dæɾ @روستاهای diːɡæɾ kɒːɾ @میکردند
پِسَرانِ جَوان دَر اَطراف دِهکَدِه پَرسِه میزَدَند دَر حالیکِه دیگران رویِ زَمین هایِ کِشاوَرزیِ مَردُم کار میکَردَند.
Young boys roamed around the village while others worked on people’s farms.
@پسران d͡ʒævɒːn dæɾ @اطراف @دهکده pæɾse @میزدند dæɾ @حالیکه @دیگران ɾuːj zæmiːn @های keʃɒːvæɾziː mæɾdom kɒːɾ @میکردند
وَقتی که باد میوَزید، کاغَذهایِ باطِلِه رویِ دِرَختان وَ حِصارها آویزان میشُدَند.
When the wind blew, waste paper hung on trees and fences.
væɢtiː kæh bɒːd @میوزید @کاغذهای @باطله ɾuːj @درختان væ @حصارها @آویزان @میشدند
گاهی اوقات به خاطِر خُردِه شیشه هایی کِه اَز رویِ بی اِحتیاطی رویِ زَمین ریخته شُده بود دَست و پایِ مَردُم دُچارِ بُریدگی میشُد.
People were cut by broken glass that was thrown carelessly.
ɡɒːhiː @اوقات beh xɒːteɾ xoɾde ʃiːʃe @هایی kæh æz ɾuːj biː @احتیاطی ɾuːj zæmiːn @ریخته @شده buːd dæst væ pɒːj mæɾdom @دچار @بریدگی @میشد
یِک روز، آب لوله خُشک شُد وَ ظَرفهایِ آبِ ما خالی ماند.
Then one day, the tap dried up and our containers were empty.
jek ɾuːz ɒːb @لوله xoʃk @شد væ @ظرفهای ɒːb mɒː xɒːliː @ماند
پِدَرَم به تَک تَکِ خانه ها رَفت وَ اَز مَردُم خواست که دَر جَلسِه یِ دِهکَده شِرکَت کُنَند.
My father walked from house to house asking people to attend a village meeting.
@پدرم beh tæk tæk xɒːne hɒː @رفت væ æz mæɾdom xɒːst kæh dæɾ @جلسه @ی @دهکده ʃeɾkæt @کنند
مَردُم زیریِک دِرَختِ بُزُرگ جَمع شُدَند وَگوش کَردَند.
People gathered under a big tree and listened.
mæɾdom @زیریک deɾæxt bozoɾɡ d͡ʒæmʔ @شدند @وگوش @کردند
پِدَرَم ایستاد وَ گُفت: ما نیاز داریم که با هَم کار کُنیم تا بِتَوانیم مُشکِلاتِمان را حَل کُنیم.
My father stood up and said, “We need to work together to solve our problems.”
@پدرم @ایستاد væ @گفت mɒː niːjɒːz @داریم kæh bɒː hæm kɒːɾ @کنیم tɒː @بتوانیم @مشکلاتمان @را hæl @کنیم
جومایِ هَشت ساله، رویِ یِک کُنده یِ دِرَخت نِشَسته بود وَ داد زَد: مَن میتَوانَم دَر نِظافَت کَردَن کُمَک کُنَم.
Eight-year-old Juma, sitting on a tree trunk shouted, “I can help with cleaning up.”
@جومای hæʃt @ساله ɾuːj jek @کنده @ی deɾæxt @نشسته buːd væ dɒːd @زد mæn @میتوانم dæɾ @نظافت kæɾdæn komæk @کنم
یِک خانُم گُفت: زَنها میتَوانَند دَرکاشتنِ مَحصولاتِ غَذایی با مَن هَمراهی کُنَند.
One woman said, “The women can join me to grow food.”
jek xɒːnom @گفت @زنها @میتوانند @درکاشتن @محصولات @غذایی bɒː mæn @همراهی @کنند
مَردِ دیگر ایستاد و گفت: مَردها میتوانند چاه بکنند.
Another man stood up and said, “The men will dig a well.”
mæɾd diːɡæɾ @ایستاد væ @گفت @مردها @میتوانند t͡ʃɒːh @بکنند
هَمه ما یِک صِدا فَریاد زَدیم: ما باید زِندگیمان را تَغییر دَهیم. اَز آن روز به بَعد هَمِگی با هَم کار کَردیم تا مُشکِلاتِمان را حَل کُنیم.
We all shouted with one voice, “We must change our lives.”
From that day we worked together to solve our problems.
hæme mɒː jek sedɒː fæɾjɒːd @زدیم mɒː bɒːjæd @زندگیمان @را tæɢjiːɾ @دهیم æz ɒːn ɾuːz beh bæʔde @همگی bɒː hæm kɒːɾ @کردیم tɒː @مشکلاتمان @را hæl @کنیم
Written by: Ursula Nafula
Illustrated by: Vusi Malindi
Translated by: Marzieh Mohammadian Haghighi
Read by: Nasim Peikazadi