Andiswa watched the boys play soccer. She wished that she could join them. She asked the coach if she can practise with them.
آندیسوا چَند پِسَر را دَر حالِ بازی فوتبال تماشا کَرد. او آرِزو داشت کِه بِتَوانَد آنها را هَمراهی کُنَد. او اَز مُرَبی پُرسید که آیا میتَوانَد با آنها تَمرین کُنَد.
لیلا د هلکانو د فوټبال ننداره کوله. هغې غوښتل چې کاش له دوی سره لوبېدلې وای. هغې له لوبډلمشر څخه وپوښتل، ایا کولی شي له دوی سره تمرین وکړي؟
The coach put his hands on his hips. “At this school, only boys are allowed to play soccer,” he said.
مُرَبی دَستانَش را رویِ کَمَرَش گُذاشت و گُفت: “دَر این مکتب، فَقَط پِسَرها اِجازِهیِ فوتبال بازی دارند. ”
Andiswa ran to the coach and begged him to let her to play. The coach was not sure what to do. Then he decided that Andiswa could join the team.
آندیسوا بِه سَمتِ مُرَبی دَوید و اِلتِماس کَرد کِه بِه او اِجازِهیِ بازی بِدَهَد. مُرَبی مُطمیِن نَبود که چِه کاری اَنجام بِدَهَد. سِپَس تَصمیم گِرِفت که آندیسوا میتَوانَد تیم را هَمراهی کُنَد.
The game was tough. Nobody had scored a goal by half time.
بازی سَختی بود. هیچکَس تا نیمهیِ بازی گُل نَزَده بود.
لوبه ډېره ستونزمنه وه. د لوبې تر نیمایي پورې هیچا هم ګول ونه کړ.
During the second half of the match one of the boys passed the ball to Andiswa. She moved very fast towards the goal post. She kicked the ball hard and scored a goal.
دَر جَریانِ نیمه یِ دُوُمِ بازی یِکی اَز پِسَرها توپ را به آندیسوا پاس داد. آندیسوا با سُرعَتِ خِیلی زیاد بِه سَمت دَروازِه حَرِکَت کَرد. او مَحکَم بهِ توپ ضَربِه زَد وَ توپ گُل شد.