Download PDF
Back to stories list

آواز ساکیما Sakima's song ɒːvɒːz @ساکیما

Written by Ursula Nafula

Illustrated by Peris Wachuka

Translated by Marzieh Mohammadian Haghighi

Read by Nasim Peikazadi

Language Persian

Level Level 3

Narrate full story

Autoplay story


ساکیما با والدین و خواهر کوچک چهار ساله اش زندگی می‌کرد. آنها روی زمین کشاورزی یک مرد ثروتمند زندگی می‌کردند. کلبه ی پوشالی آنها انتهای ردیفی از درخت ها بود.

Sakima lived with his parents and his four year old sister. They lived on a rich man’s land. Their grass-thatched hut was at the end of a row of trees.

@ساکیما bɒː vɒːledejn væ xwɒːhæɾ kuːt͡ʃek t͡ʃæhɒːɾ @ساله @اش zendeɡiː @می‌کرد ɒːnhɒː ɾuːj zæmiːn keʃɒːvæɾziː jek mæɾd seɾvætmænd zendeɡiː @می‌کردند @کلبه @ی @پوشالی ɒːnhɒː @انتهای @ردیفی æz deɾæxt hɒː buːd


وقتی ساکیما سه ساله بود، بیمار شد وبینایی اش را از دست داد. ساکیما پسر با استعدادی بود.

When Sakima was three years old, he fell sick and lost his sight. Sakima was a talented boy.

væɢtiː @ساکیما se @ساله buːd biːmɒːɾ @شد @وبینایی @اش @را æz dæst dɒːd @ساکیما pesæɾ bɒː @استعدادی buːd


ساکیما کارهای زیادی انجام می‌داد که دیگر پسرهای شش ساله قادر به انجام آن نبودند. برای مثال، او می‌توانست با اعضای دهکده بنشیند ودرمورد موضوعات مهم با آنها گفتگو کند.

Sakima did many things that other six year old boys did not do. For example, he could sit with older members of the village and discuss important matters.

@ساکیما @کارهای @زیادی ænd͡ʒɒːm @می‌داد kæh diːɡæɾ @پسرهای ʃoʃ @ساله @قادر beh ænd͡ʒɒːm ɒːn @نبودند bæɾɒːje mesɒːl uː @می‌توانست bɒː @اعضای @دهکده @بنشیند @ودرمورد @موضوعات mohem bɒː ɒːnhɒː ɡofteɡuː @کند


والدین ساکیما درخانه ی مرد ثروتمند کار می‌کردند. آنها صبح زود خانه را ترک می‌کردند و دیروقت برمی‌گشتند. ساکیما وخواهر کوچکش تنها می‌ماندند.

The parents of Sakima worked at the rich man’s house. They left home early in the morning and returned late in the evening. Sakima was left with his little sister.

vɒːledejn @ساکیما @درخانه @ی mæɾd seɾvætmænd kɒːɾ @می‌کردند ɒːnhɒː sobh zuːd xɒːne @را toɾk @می‌کردند væ @دیروقت @برمی‌گشتند @ساکیما @وخواهر @کوچکش tænhɒː @می‌ماندند


ساکیما به خواندن آهنگ علاقه داشت. روزی مادرش از او پرسید، “ساکیما تو این ترانه ها را از کجا یاد گرفتی؟”

Sakima loved to sing songs. One day his mother asked him, “Where do you learn these songs from, Sakima?”

@ساکیما beh xwɒːndæn ɒːhænɡ ælɒːɢe @داشت @روزی @مادرش æz uː @پرسید @ساکیما tuː iːn tæɾɒːne hɒː @را æz kod͡ʒɒː jɒːd @گرفتی


ساکیما گفت، “آنها خودشان فی البداهه می‌آیند. من آنها را در سرم می‌شنوم وبعد می‌خوانم.”

Sakima answered, “They just come, mother. I hear them in my head and then I sing.”

@ساکیما @گفت ɒːnhɒː @خودشان fiː @البداهه @می‌آیند mæn ɒːnhɒː @را dæɾ seɾom @می‌شنوم @وبعد @می‌خوانم


ساکیما علاقه داشت که برای خواهر کوچکش آواز بخواند، مخصوصا، هروقت خواهرش ا حساس گرسنگی می‌کرد. در حالیکه او آهنگ مورد علاقه اش را می‌خواند خواهرش به اوگوش می‌داد. او با نوای آرامش بخش آواز سر تکان می‌داد.

Sakima liked to sing for his little sister, especially, if she felt hungry. His sister would listen to him singing his favourite song. She would sway to the soothing tune.

@ساکیما ælɒːɢe @داشت kæh bæɾɒːje xwɒːhæɾ @کوچکش ɒːvɒːz @بخواند mæxsuːsæn @هروقت @خواهرش ehsɒːs ɡɾosnæɡiː @می‌کرد dæɾ @حالیکه uː ɒːhænɡ @مورد ælɒːɢe @اش @را @می‌خواند @خواهرش beh @اوگوش @می‌داد uː bɒː @نوای ɒːɾɒːmeʃ bæxʃ ɒːvɒːz soɾ tekɒːn @می‌داد


خواهرش مرتب تکرار می‌کرد، “ساکیما می‌توانی دوباره و دوباره برایم آواز بخوانی؟” ساکیما قبول می‌کرد و دوباره و دوباره آوازها را می‌خواند.

“Can you sing it again and again, Sakima,” his sister would beg him. Sakima would accept and sing it over and over again.

@خواهرش @مرتب tekɾɒːɾ @می‌کرد @ساکیما @می‌توانی dobɒːɾe væ dobɒːɾe @برایم ɒːvɒːz @بخوانیساکیما ɢæbuːl @می‌کرد væ dobɒːɾe væ dobɒːɾe @آوازها @را @می‌خواند


یک روز بعد از ظهر وقتی که پدر و مادرش به خانه بازگشتند، خیلی ساکت وآرام بودند. ساکیما فهمید که اتفاقی افتاده است.

One evening when his parents returned home, they were very quiet. Sakima knew that there was something wrong.

jek ɾuːz bæʔde æz zohɾ væɢtiː kæh pedæɾ væ @مادرش beh xɒːne @بازگشتند xejliː @ساکت @وآرام @بودند @ساکیما @فهمید kæh @اتفاقی @افتاده æst


ساکیما پرسید، “چه اتفاقی افتاده، مادر، پدر؟” ساکیما متوجه شد که پسر مرد ثروتمند گم شده بود. مرد ثروتمند خیلی ناراحت بود واحساس تنهایی می‌کرد.

“What is wrong, mother, father?” Sakima asked. Sakima learned that the rich man’s son was missing. The man was very sad and lonely.

@ساکیما @پرسید t͡ʃe @اتفاقی @افتاده mɒːdæɾ @پدرساکیما @متوجه @شد kæh pesæɾ mæɾd seɾvætmænd @گم @شده buːd mæɾd seɾvætmænd xejliː @ناراحت buːd @واحساس tænhɒːjiː @می‌کرد


ساکیما به پدر ومادرش گفت، “من می‌توانم برای او آواز بخوانم. اوممکن است دوباره شاد شود.” ولی پدر ومادرش با او مخالفت کردند. “او خیلی ثروتمند است. تو یک پسر نابینا هستی. تو فکر می‌کنی آواز خواندن تو به او کمکی می‌کند؟”

“I can sing for him. He might be happy again,” Sakima told his parents. But his parents dismissed him. “He is very rich. You are only a blind boy. Do you think your song will help him?”

@ساکیما beh pedæɾ @ومادرش @گفت mæn @می‌توانم bæɾɒːje uː ɒːvɒːz @بخوانم @اوممکن æst dobɒːɾe ŝɒːd @شود vɒːliː pedæɾ @ومادرش bɒː uː moxɒːlefæt @کردند uː xejliː seɾvætmænd æst tuː jek pesæɾ nɒːbiːnɒː hæstiː tuː fekɾ @می‌کنی ɒːvɒːz xwɒːndæn tuː beh uː @کمکی @می‌کند


اما، ساکیما تسلیم نشد. خواهر کوچکش هم او را حمایت کرد. او گفت، “وقتی که من گرسنه هستم ترانه های ساکیما من را آرام می‌کند. آنها مرد ثروتمند را هم آرام می‌کنند.”

However, Sakima did not give up. His little sister supported him. She said, “Sakima’s songs soothe me when I am hungry. They will soothe the rich man too.”

ɒːmmæ @ساکیما tæsliːm @نشد xwɒːhæɾ @کوچکش hæm uː @را hemɒːjæt koɾd uː @گفت væɢtiː kæh mæn ɡoɾosne hæstæm tæɾɒːne @های @ساکیما mæn @را ɒːɾɒːm @می‌کند ɒːnhɒː mæɾd seɾvætmænd @را hæm ɒːɾɒːm @می‌کنند


روز بعد، ساکیما از خواهر کوچکش خواست که او را به سمت خانه ی مرد ثروتمند هدایت کند.

The following day, Sakima asked his little sister to lead him to the rich man’s house.

ɾuːz bæʔde @ساکیما æz xwɒːhæɾ @کوچکش xɒːst kæh uː @را beh @سمت xɒːne @ی mæɾd seɾvætmænd hedɒːjæt @کند


او زیر یک پنجره ی بزرگ ایستاد و شروع به خواندن آواز مورد علاقه اش کرد. به تدریج، سر مرد ثروتمند از آن پنجره ی بزرگ نمایان شد.

He stood below one big window and began to sing his favourite song. Slowly, the head of the rich man began to show through the big window.

uː ziːɾ jek pænd͡ʒeɾe @ی bozoɾɡ @ایستاد væ ʃoɾuːʔ beh xwɒːndæn ɒːvɒːz @مورد ælɒːɢe @اش koɾd beh @تدریج soɾ mæɾd seɾvætmænd æz ɒːn pænd͡ʒeɾe @ی bozoɾɡ @نمایان @شد


کارکنان کاری را که داشتند انجام می‌دادند متوقف کردند. آنها به صدای زیبای ساکیما گوش دادند ولی مردی گفت، “هیچکس نتوانسته ارباب را تسلی دهد. آیا این پسر نآبینا تصور می‌کند که می‌تواند ارباب را تسلی دهد؟”

The workers stopped what they were doing. They listened to Sakima’s beautiful song. But one man said, “Nobody has been able to console the boss. Does this blind boy think he will console him?”

@کارکنان @کاری @را kæh @داشتند ænd͡ʒɒːm @می‌دادند @متوقف @کردند ɒːnhɒː beh @صدای @زیبای @ساکیما ɡuːʃ @دادند vɒːliː @مردی @گفت @هیچکس @نتوانسته @ارباب @را @تسلی @دهد @آیا iːn pesæɾ @نآبینا tæsævvoɾ @می‌کند kæh @می‌تواند @ارباب @را @تسلی @دهد


ساکیما آواز خواندنش را تمام کرد و رویش را برگرداند که برود. ولی مرد ثروتمند با سرعت به طرفش آمد و گفت، “لطفا دوباره آواز بخوان.”

Sakima finished singing his song and turned to leave. But the rich man rushed out and said, “Please sing again.”

@ساکیما ɒːvɒːz @خواندنش @را tæmɒːm koɾd væ @رویش @را @برگرداند kæh @برود vɒːliː mæɾd seɾvætmænd bɒː soɾʔæt beh @طرفش @آمد væ @گفت lotfæn dobɒːɾe ɒːvɒːz @بخوان


درهمان لحظه، دو مرد درحالیکه یک نفر را روی تخت روان می‌آوردند آمدند. آنها پسر مرد ثروتمند را درحالیکه کتک خورده بود و کنار جاده افتاده بود پیدا کرده بودند.

At that very moment, two men came carrying someone on a stretcher. They had found the rich man’s son beaten up and left on the side of the road.

@درهمان læhze do mæɾd @درحالیکه jek næfæɾ @را ɾuːj tæxt ɾævɒːn @می‌آوردند @آمدند ɒːnhɒː pesæɾ mæɾd seɾvætmænd @را @درحالیکه kotæk @خورده buːd væ kenɒːɾe d͡ʒɒːdde @افتاده buːd @پیدا @کرده @بودند


مرد ثروتمند از دیدن دوباره ی فرزندش بسیار خوشحال بود. او به ساکیما به خاطر تسلی دادنش پاداش داد. او پسرش و ساکیما را به بیمارستان برد پس ساکیما دوباره توانست بینایی اش را به دست آورد.

The rich man was so happy to see his son again. He rewarded Sakima for consoling him. He took his son and Sakima to hospital so Sakima could regain his sight.

mæɾd seɾvætmænd æz diːdæn dobɒːɾe @ی @فرزندش besiːjɒːɾ xoʃhɒːl buːd uː beh @ساکیما beh xɒːteɾ @تسلی @دادنش @پاداش dɒːd uː @پسرش væ @ساکیما @را beh biːmɒːɾestɒːn @برد pos @ساکیما dobɒːɾe @توانست biːnɒːjiː @اش @را beh dæst @آورد


Written by: Ursula Nafula
Illustrated by: Peris Wachuka
Translated by: Marzieh Mohammadian Haghighi
Read by: Nasim Peikazadi
Language: Persian
Level 3
Source: Sakima's song from African Storybook
Creative Commons License
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License.
Options
Back to stories list Download PDF