Download PDF
Back to stories list

انتقام پرنده ی عسل نما The Honeyguide's revenge enteɢɒːm pæɾænde @ی æsæl @نما

Written by Zulu folktale

Illustrated by Wiehan de Jager

Translated by Marzieh Mohammadian Haghighi

Read by Nasim Peikazadi

Language Persian

Level Level 4

Narrate full story

Autoplay story


این داستان نگده پرنده ی عسل نما و مرد حریصی به نام گینگیله می‌باشد. یک روز زمانی که گینگیله برای شکار بیرون رفته بود صدای نگده را شنید. خیال خوردن عسل، دهان گینگیله را به آب انداخت. او ایستاد و با دقت گوش کرد و آنقدر جستجو کرد تا اینکه بالاخره پرنده را در بالای درخت دید. “جیک جیک - جیک جیک - جیک جیک”، صدای حرکت پرنده روی برگ ها شنیده می‌شد، وقتی که از این درخت به آن درخت می‌پرید. او” جیک جیک - جیک جیک - جیک جیک” می‌کرد، وهر از گاهی متوقف می‌شد تا اینکه مطمئن شود که گینگیله دارد او را دنبال می‌کند.

This is the story of Ngede, the Honeyguide, and a greedy young man named Gingile. One day while Gingile was out hunting he heard the call of Ngede. Gingile’s mouth began to water at the thought of honey. He stopped and listened carefully, searching until he saw the bird in the branches above his head. “Chitik-chitik-chitik,” the little bird rattled, as he flew to the next tree, and the next. “Chitik, chitik, chitik,” he called, stopping from time to time to be sure that Gingile followed.

iːn dɒːstɒːn @نگده pæɾænde @ی æsæl @نما væ mæɾd @حریصی beh nɒːm @گینگیله @می‌باشد jek ɾuːz @زمانی kæh @گینگیله bæɾɒːje ʃekɒːɾ biːɾuːn @رفته buːd @صدای @نگده @را @شنید @خیال zædæn æsæl dæhɒːn @گینگیله @را beh ɒːb @انداخت uː @ایستاد væ bɒː @دقت ɡuːʃ koɾd væ @آنقدر d͡ʒosted͡ʒuːd͡ʒostod͡ʒuː koɾd tɒː @اینکه @بالاخره pæɾænde @را dæɾ @بالای deɾæxt @دیدجیک d͡ʒiːk @- d͡ʒiːk d͡ʒiːk @- d͡ʒiːk @جیکصدای @حرکت pæɾænde ɾuːj bæɾɡ hɒː @شنیده @می‌شد væɢtiː kæh æz iːn deɾæxt beh ɒːn deɾæxt @می‌پرید uː d͡ʒiːk d͡ʒiːk @- d͡ʒiːk d͡ʒiːk @- d͡ʒiːk d͡ʒiːk @می‌کرد @وهر æz ɡɒːhiː @متوقف @می‌شد tɒː @اینکه motmæʔenn @شود kæh @گینگیله @دارد uː @را donbɒːl @می‌کند


بعد از نیم ساعت، آنها به یک درخت انجیر وحشی بزرگ رسیدند. نگده دیوانه وار در بین شاخه ها می‌پرید. سپس او بر روی یک شاخه نشست و سرش را به سمت گینگیله کشید انگار که می‌خواست بگوید “حالا بیا اینجا،! چرا داری انقدر طولش می‌دی؟” گینگیله زنبوری در پایین درخت ندید، اما به نگده اعتماد کرده بود.

After half an hour, they reached a huge wild fig tree. Ngede hopped about madly among the branches. He then settled on one branch and cocked his head at Gingile as if to say, “Here it is! Come now! What is taking you so long?” Gingile couldn’t see any bees from under the tree, but he trusted Ngede.

bæʔde æz niːm sɒːæt ɒːnhɒː beh jek deɾæxt ænd͡ʒiːɾ væhʃiː bozoɾɡ @رسیدند @نگده diːvɒːne @وار dæɾ biːn ʃɒːxe hɒː @می‌پرید sepæs uː boɾ ɾuːj jek ʃɒːxe neʃæst væ @سرش @را beh @سمت @گینگیله @کشید @انگار kæh míxɒːst @بگوید hɒːlɒː @بیا iːnd͡ʒɒː t͡ʃeɾɒː @داری @انقدر @طولش @می‌دی @گینگیله @زنبوری dæɾ pɒːjiːn deɾæxt @ندید ɒːmmæ beh @نگده eʔtemɒːd @کرده buːd


بنابراین گینگیله نیزه ی شکارش را در پایین درخت گذاشت و مقداری شاخه ی کوچک جمع کرد و آتش کوچکی درست کرد. وقتی که آتش خوب می‌سوخت، او یک چوب خشک بلند را در قلب آتش قرار داد. این چوب به اینکه دود زیادی تولید می‌کند مشهور بود. او طرف سرد چوب را با دندانش گرفت و در حالیکه چوب می‌سوخت و دود می‌کرد شروع به بالا رفتن از تنه ی درخت کرد.

So Gingile put down his hunting spear under the tree, gathered some dry twigs and made a small fire. When the fire was burning well, he put a long dry stick into the heart of the fire. This wood was especially known to make lots of smoke while it burned. He began climbing, holding the cool end of the smoking stick in his teeth.

@بنابراین @گینگیله nejze @ی @شکارش @را dæɾ pɒːjiːn deɾæxt @گذاشت væ @مقداری ʃɒːxe @ی kuːt͡ʃek d͡ʒæmʔ koɾd væ ɒːtæʃ @کوچکی doɾost koɾd væɢtiː kæh ɒːtæʃ xuːb @می‌سوخت uː jek t͡ʃuːb xoʃk bolænd @را dæɾ ɢælb ɒːtæʃ ɢæɾɒːɾ dɒːd iːn t͡ʃuːb beh @اینکه duːd @زیادی touːliːd @می‌کند @مشهور buːd uː tæɾæf sæɾd t͡ʃuːb @را bɒː @دندانش ɡeɾeft væ dæɾ @حالیکه t͡ʃuːb @می‌سوخت væ duːd @می‌کرد ʃoɾuːʔ beh bɒːlɒː ɾoftæn æz tæne @ی deɾæxt koɾd


خیلی زود او صدای بلند ویز ویز زنبورها را شنید. آنها داشتند به حفره ای که در داخل تنه ی درخت بود و کندوی آنها در آن بود رفت و آمد می‌کردند. زمانی که گینگیله به کندو رسید او ته چوبی که در حال سوختن بود را به داخل کندو فرو کرد. زنبورها در حالیکه عصبانی و بدجنس بودند با سرعت به بیرون هجوم آوردند. آنها از بوی دود فرار می‌کردند - ولی قبل از آن به گینگیله نیشهای دردناکی می‌زدند.

Soon he could hear the loud buzzing of the busy bees. They were coming in and out of a hollow in the tree trunk – their hive. When Gingile reached the hive he pushed the smoking end of the stick into the hollow. The bees came rushing out, angry and mean. They flew away because they didn’t like the smoke – but not before they had given Gingile some painful stings!

xejliː zuːd uː @صدای bolænd @ویز @ویز @زنبورها @را @شنید ɒːnhɒː @داشتند beh @حفره @ای kæh dæɾ dɒːxel tæne @ی deɾæxt buːd væ @کندوی ɒːnhɒː dæɾ ɒːn buːd @رفت væ @آمد @می‌کردند @زمانی kæh @گینگیله beh @کندو @رسید uː @ته t͡ʃuːbiː kæh dæɾ @حال suːxtæn buːd @را beh dɒːxel @کندو @فرو koɾd @زنبورها dæɾ @حالیکه æsæbɒːniː væ @بدجنس @بودند bɒː soɾʔæt beh biːɾuːn hod͡ʒuːm @آوردند ɒːnhɒː æz büj duːd fæɾɒːɾ @می‌کردند @- vɒːliː ɢæbl æz ɒːn beh @گینگیله @نیشهای @دردناکی @می‌زدند


وقتی که زنبورها بیرون بودند، گینگیله دستش را به داخل لانه فشار داد. او یک مشت پر از شانه ی عسل سنگین که از آن عسل غلیظ می‌چکید و پر از زنبورهای کوچک بود بیرون آورد. او با دقت شانه ی عسل را در داخل کیسه ای که بر روی شانه اش حمل می‌کرد قرار داد. و شروع کرد به پایین آمدن از درخت.

When the bees were out, Gingile pushed his hands into the nest. He took out handfuls of the heavy comb, dripping with rich honey and full of fat, white grubs. He put the comb carefully in the pouch he carried on his shoulder, and started to climb down the tree.

væɢtiː kæh @زنبورها biːɾuːn @بودند @گینگیله @دستش @را beh dɒːxel lɒːne feʃæɾ dɒːd uː jek moʃt poɾ æz ʃɒːne @ی æsæl sænɡiːn kæh æz ɒːn æsæl @غلیظ @می‌چکید væ poɾ æz @زنبورهای kuːt͡ʃek buːd biːɾuːn @آورد uː bɒː @دقت ʃɒːne @ی æsæl @را dæɾ dɒːxel kiːse @ای kæh boɾ ɾuːj ʃɒːne @اش hæml @می‌کرد ɢæɾɒːɾ dɒːd væ ʃoɾuːʔ koɾd beh pɒːjiːn ɒːmædæn æz deɾæxt


نگده همه ی کارهایی که گینگیله داشت انجام می‌داد را مشتاقانه تماشا می‌کرد. او منتظرگینگیله بود که یک قسمت بزرگ از شانه ی عسل را باقی گذارد و به عنوان تشکر به پرنده ی عسل نما بدهد. نگده تند تند از این شاخه به آن شاخه پرید، وبه زمین نزدیک و نزدیکتر شد. سرانجام گینگیله به پایین درخت رسید. نگده روی یک تخته سنگ نزدیک گینگیله نشست ومنتظر پاداشش بود.

Ngede eagerly watched everything that Gingile was doing. He was waiting for him to leave a fat piece of honeycomb as a thank-you offering to the Honeyguide. Ngede flittered from branch to branch, closer and closer to the ground. Finally Gingile reached the bottom of the tree. Ngede perched on a rock near the boy and waited for his reward.

@نگده hæme @ی @کارهایی kæh @گینگیله @داشت ænd͡ʒɒːm @می‌داد @را @مشتاقانه tæmɒːʃɒː @می‌کرد uː @منتظرگینگیله buːd kæh jek ɢesmæt bozoɾɡ æz ʃɒːne @ی æsæl @را @باقی @گذارد væ beh onvɒːn tæʃækoɾ beh pæɾænde @ی æsæl @نما @بدهد @نگده tond tond æz iːn ʃɒːxe beh ɒːn ʃɒːxe @پرید @وبه zæmiːn næzdiːk væ @نزدیکتر @شد sæɾænd͡ʒɒːm @گینگیله beh pɒːjiːn deɾæxt @رسید @نگده ɾuːj jek tæxte sænɡ næzdiːk @گینگیله neʃæst @ومنتظر @پاداشش buːd


ولی گینگیله آتش را خاموش کرد، نیزه اش را برداشت و به سمت خانه راه افتاد و به نگده توجه نکرد. نگده با عصبانیت گفت، “ویک-تورر! ویک-تورر!” گینگیله ایستاد، وبه پرنده ی کوچک نگاه کرد وبلند بلند خندید. “تو مقداری عسل می‌خواهی دوست من؟ آره! ولی من همه ی کارها را خودم کردم، و کلی نیش خوردم وزنبورها مرا گزیدند. چرا باید این عسل دوست داشتنی را با تو قسمت کنم؟” سپس او به راهش ادامه داد. نگده خیلی عصبانی بود! این راه مناسبی برای رفتار با او نبود! اما او تاوان کار خود را می‌دهد!

But, Gingile put out the fire, picked up his spear and started walking home, ignoring the bird. Ngede called out angrily, “VIC-torr! VIC-torrr!” Gingile stopped, stared at the little bird and laughed aloud. “You want some honey, do you, my friend? Ha! But I did all the work, and got all the stings. Why should I share any of this lovely honey with you?” Then he walked off. Ngede was furious! This was no way to treat him! But he would get his revenge.

vɒːliː @گینگیله ɒːtæʃ @را xɒːmuːʃ koɾd nejze @اش @را bæɾdɒːʃt væ beh @سمت xɒːne ɾɒːh @افتاد væ beh @نگده tævæd͡ʒd͡ʒoh @نکرد @نگده bɒː æsæbɒːnjjiːæt @گفت @ویک-تورر @ویک-تورر @گینگیله @ایستاد @وبه pæɾænde @ی kuːt͡ʃek neɡɒːh koɾd @وبلند bolænd @خندید tuː @مقداری æsæl míxɒːhiː duːst mæn ɒːɾe vɒːliː mæn hæme @ی @کارها @را @خودم @کردم væ @کلی niːʃ @خوردم @وزنبورها mæɾɒː @گزیدند t͡ʃeɾɒː bɒːjæd iːn æsæl duːst @داشتنی @را bɒː tuː ɢesmæt @کنم sepæs uː beh @راهش edɒːme dɒːd @نگده xejliː æsæbɒːniː buːd iːn ɾɒːh @مناسبی bæɾɒːje @رفتار bɒː uː @نبود ɒːmmæ uː @تاوان kɒːɾ xuːd @را @می‌دهد


چند هفته بعد یک روز گینگیله دوباره صدای نگده را شنید. او عسل خوشمزه را به یاد آورد، ویک بار دیگر مشتاقانه آن پرنده را دنبال کرد. بعد از اینکه گینگیله را در طول جنگل هدایت کرد، نگده ایستاد تا روی یک درخت تیغ دار چتر مانند استراحت کند. گینگیله فکر کرد، “آهان”. “کندو باید در این درخت باشد.” او سریعا آتش کوچکش را درست کرد وشروع به بالا رفتن کرد، شاخه ی دوددار را با دندانش گرفت. نگده نشست و تماشا کرد.

One day several weeks later Gingile again heard the honey call of Ngede. He remembered the delicious honey, and eagerly followed the bird once again. After leading Gingile along the edge of the forest, Ngede stopped to rest in a great umbrella thorn. “Ahh,” thought Gingile. “The hive must be in this tree.” He quickly made his small fire and began to climb, the smoking branch in his teeth. Ngede sat and watched.

t͡ʃænd hæfte bæʔde jek ɾuːz @گینگیله dobɒːɾe @صدای @نگده @را @شنید uː æsæl xuːʃmæze @را beh jɒːd @آورد @ویک bɒːɾ diːɡæɾ @مشتاقانه ɒːn pæɾænde @را donbɒːl koɾd bæʔde æz @اینکه @گینگیله @را dæɾ tuːl d͡ʒænɡæl hedɒːjæt koɾd @نگده @ایستاد tɒː ɾuːj jek deɾæxt tiːɢ dɒːɾ t͡ʃætɾ mɒːnænd esteɾɒːhæt @کند @گینگیله fekɾ koɾd @آهان @کندو bɒːjæd dæɾ iːn deɾæxt @باشد uː @سریعا ɒːtæʃ @کوچکش @را doɾost koɾd @وشروع beh bɒːlɒː ɾoftæn koɾd ʃɒːxe @ی @دوددار @را bɒː @دندانش ɡeɾeft @نگده neʃæst væ tæmɒːʃɒː koɾd


گینگیله بالا رفت، در تعجب بود که چرا صدای معمول ویز ویز زنبورها را نمی‌شنید. او با خودش فکر می‌کرد، “شاید کندو در عمق تنه ی درخت است.” او خود را به شاخه ی دیگری کشاند. ولی به جای کندو، او به صورت یک پلنگ خیره شد! پلنگ خیلی عصبانی بود که این قدر بد از خواب پریده بود. او چشم هایش را تنگ کرد، دهانش را باز کرد تا دندان های خیلی بزرگ و خیلی تیزش را نشان دهد.

Gingile climbed, wondering why he didn’t hear the usual buzzing. “Perhaps the hive is deep in the tree,” he thought to himself. He pulled himself up another branch. But instead of the hive, he was staring into the face of a leopard! Leopard was very angry at having her sleep so rudely interrupted. She narrowed her eyes, opened her mouth to reveal her very large and very sharp teeth.

@گینگیله bɒːlɒː @رفت dæɾ tæʔæd͡ʒd͡ʒob buːd kæh t͡ʃeɾɒː @صدای mæʔmuːl @ویز @ویز @زنبورها @را @نمی‌شنید uː bɒː @خودش fekɾ @می‌کرد ʃɒːjæd @کندو dæɾ @عمق tæne @ی deɾæxt æst uː xuːd @را beh ʃɒːxe @ی @دیگری @کشاند vɒːliː beh d͡ʒɒːj @کندو uː beh suːɾæt jek pælænɡ @خیره @شد pælænɡ xejliː æsæbɒːniː buːd kæh iːn @قدر bæd æz xɒːb @پریده buːd uː t͡ʃeʃm @هایش @را tænɡ koɾd @دهانش @را bɒːz koɾd tɒː dændɒːn @های xejliː bozoɾɡ væ xejliː @تیزش @را neŝɒːn @دهد


قبل از اینکه پلنگ به گینگیله ضربه بزند، او با عجله فرار کرد به پایین درخت. به خاطر اینکه عجله داشت او شاخه را گم کرد، و با یک ضربه ی سنگین روی زمین فرود آمد وزانویش پیچ خورد. او با سرعتی که در حد توانش بود لنگان لنگان دور شد. از خوش شانسی او، پلنگ هنوز خیلی خواب آلود بود که بخواهد او را تعقیب کند. نگده، آن پرنده ی عسل نما انتقامش را گرفت. وگینگیله درس عبرت گرفت.

Before Leopard could take a swipe at Gingile, he rushed down the tree. In his hurry he missed a branch, and landed with a heavy thud on the ground twisting his ankle. He hobbled off as fast as he could. Luckily for him, Leopard was still too sleepy to chase him. Ngede, the Honeyguide, had his revenge. And Gingile learned his lesson.

ɢæbl æz @اینکه pælænɡ beh @گینگیله zæɾbe @بزند uː bɒː æd͡ʒæle fæɾɒːɾ koɾd beh pɒːjiːn deɾæxt beh xɒːteɾ @اینکه æd͡ʒæle @داشت uː ʃɒːxe @را @گم koɾd væ bɒː jek zæɾbe @ی sænɡiːn ɾuːj zæmiːn @فرود @آمد @وزانویش piːt͡ʃ @خورد uː bɒː @سرعتی kæh dæɾ @حد @توانش buːd @لنگان @لنگان duːɾ @شد æz xoŝ @شانسی uː pælænɡ hænuːz xejliː xɒːb @آلود buːd kæh bexɒːhæd uː @را tæʔɢiːb @کند @نگده ɒːn pæɾænde @ی æsæl @نما @انتقامش @را ɡeɾeft @وگینگیله dæɾs @عبرت ɡeɾeft


وبنابراین، از وقتی که بچه های گینگیله داستان نگده را شنیدند برای پرنده ی کوچک احترام قائل شدند. هر وقت که عسل برداشت می‌کنند، سعی می‌کنند که بزرگ ترین قسمت از شانه ی عسل را برای پرنده ی عسل نما نگه دارند.

And so, when the children of Gingile hear the story of Ngede they have respect for the little bird. Whenever they harvest honey, they make sure to leave the biggest part of the comb for Honeyguide!

@وبنابراین æz væɢtiː kæh bæt͡ʃt͡ʃe @های @گینگیله dɒːstɒːn @نگده @را @شنیدند bæɾɒːje pæɾænde @ی kuːt͡ʃek ehteɾɒːm @قائل @شدند hæɾ væɢt kæh æsæl bæɾdɒːʃt @می‌کنند sæʔj @می‌کنند kæh bozoɾɡ @ترین ɢesmæt æz ʃɒːne @ی æsæl @را bæɾɒːje pæɾænde @ی æsæl @نما @نگه @دارند


Written by: Zulu folktale
Illustrated by: Wiehan de Jager
Translated by: Marzieh Mohammadian Haghighi
Read by: Nasim Peikazadi
Language: Persian
Level 4
Source: The Honeyguide's revenge from African Storybook
Creative Commons License
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 3.0 International License.
Options
Back to stories list Download PDF