آندیسوا ستاره ی فوتبال

آندیسوا چند پسر را در حال فوتبال بازی تماشا کرد. او آرزو داشت که بتواند آنها را همراهی کند. او از مربی پرسید که آیا می‌تواند با آنها تمرین کند.

1

مربی دستانش را روی کمرش گذاشت. و گفت: "در این مدرسه، فقط پسرها اجازه ی فوتبال بازی دارند. "

2

پسرها به او گفتند برو بسکتبال بازی کن. آنها گفتند بسکتبال برای دخترهاست و فوتبال برای پسرها. آندیسوا اندوهگین شد.

3

روز بعد، آن مدرسه یک مسابقه ی فوتبال بزرگ داشت. مربی نگران بود چون بهترین بازیکنش مریض بود و نمی‌توانست بازی کند.

4

آندیسوا به سمت مربی دوید و التماس کرد که به او اجازه ی بازی بدهد. مربی مطمئن نبود که چه کاری انجام بدهد. سپس تصمیم گرفت که آندیسوا می‌تواند تیم را همراهی کند.

5

بازی سختی بود. هیچکس تا نیمه ی بازی گل نزده بود.

6

در جریان نیمه ی دوم بازی یکی از پسرها توپ را به آندیسوا پاس داد. آندیسوا با سرعت خیلی زیاد به سمت دروازه حرکت کرد. او محکم به توپ ضربه زد و گل زد.

7

تماشاچیان بسیار هیجان زده شدند. ازآن زمان به بعد، دخترها هم اجازه ی فوتبال بازی در مدرسه را پیدا کردند.

8

آندیسوا ستاره ی فوتبال

Text: Eden Daniels
Illustrations: Eden Daniels
Translation: Marzieh Mohammadian Haghighi
Language: Persian

This story is brought to you by the Global African Storybook Project, an effort to translate the stories of the African Storybook Project into all the languages of the world.

You can view the original story on the ASP website here

Global ASP logo