زاما دختری بزرگ وعالی است!

برادر کوچکم تا دیر وقت میخوابد. من زود بیدار می‌شوم چون من بزرگ وعالی هستم!

1

من همان کسی هستم که با باز کردن پنجره اجازه می‌دهم که نور خورشید به داخل بیاید.

2

مادر می‌گوید: "تو ستاره ی صبح من هستی"

3

من خودم را به تنهایی می‌شویم، من به کمک هیچکس نیازی ندارم.

4

من می‌توانم با آب سرد وصابون آبی بدبو کنار بیایم.

5

مادرم به من یادآوری می‌کند، "مسواک زدن را فراموش نکن. من به مادرم می‌گویم، "من! هرگز!"

6

بعد از شستن، من به پدربزرگ و آنتی سلام می‌کنم و داشتن روزی خوب را برایشان آرزو می‌کنم.

7

"بعد خودم به تنهایی لباس هایم را می‌پوشم، ومی‌گویم، "من بزرگ شدم مامان".

8

من می‌توانم دکمه هایم وسگک کفش هایم را ببندم.

9

و مطمئن می‌شوم که برادر کوچکم تمام اخبار مربوط به مدرسه را می‌داند.

10

در کلاس من تمام تلاشم را در همه ی زمینه ها می‌کنم.

11

من تمام این کارهای خوب را هر روز انجام می‌دهم. ولی کاری که بیشتر از همه به آن! علاقه دارم، بازی کردن و بازی است.

12

زاما دختری بزرگ وعالی است!

Text: Michael Oguttu
Illustrations: Vusi Malindi
Translation: Marzieh Mohammadian Haghighi
Language: Persian

This story is brought to you by the Global African Storybook Project, an effort to translate the stories of the African Storybook Project into all the languages of the world.

You can view the original story on the ASP website here

Global ASP logo

Creative Commons License
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 3.0 Unported License.