بزغاله، سگ وگاو دوستان خوبی بودند. روزی آنها با تاکسی به مسافرت رفتند.
وقتی آنها به پایان سفرشان رسیدند، راننده از آنها خواست که کرایه شان را پرداخت کنند. گاو کرایه خودش را پرداخت کرد.
سگ کمی کرایه ی بیشتری داد، چون به همان اندازه پول نداشت.
راننده قصد داشت پول سگ را به او بدهد که دید بزغاله بدون پرداخت ذره ای کرایه فرار کرد.
راننده خیلی دلخور شد. بدون اینکه بقیه ی پول سگ را پس دهد رفت.
به همین دلیل، حتی امروز، سگ به سمت ماشین دوید تا دزدکی به داخل ماشین نگاه کند و راننده ای که به او پول بدهکار بود را پیدا کند.
بزغاله از صدای ماشین فرار کرد. او ترسید به خاطر کرایه ندادنش تحت تعقیب باشد.
گاو وقتی ماشینی میامد اذیت نمیشد. گاو وقتش را صرف عبور از خیابان میکرد چون میدانست که او کرایه اش را کامل پرداخت کرده است.
This story is brought to you by the Global African Storybook Project, an effort to translate the stories of the African Storybook Project into all the languages of the world.
You can view the original story on the ASP website here