تصمیم

دهکده ی من مشکلات زیادی داشت. ما مجبور بودیم که برای بردن آب از یک لوله در یک صف طولانی بایستیم.

1

ما منتظر بخشش غذا از طرف دیگران بودیم.

2

ما در خانه هایمان را به خاطر دزدان زود قفل می‌کردیم.

3

خیلی از بچه ها از مدرسه محروم می‌ماندند.

4

دختران جوان به عنوان پیشخدمت در روستاهای دیگر کار می‌کردند.

5

پسران جوان در اطراف دهکده پرسه می‌زدند در حالیکه دیگران روی زمین های کشاورزی مردم کار میکردند.

6

وقتی که باد می‌وزید، کاغذهای باطله روی درختان و حصارها آویزان می‌شدند.

7

گاهی اوقات به خاطر خرده شیشه هایی که از روی بی احتیاطی روی زمین ریخته شده بود دست و پای مردم دچار بریدگی می‌شد.

8

یک روز، آب لوله خشک شد و ظرفهای آب ما خالی ماند.

9

پدرم به تک تک خانه ها رفت و از مردم خواست که در جلسه ی دهکده شرکت کنند.

10

مردم زیریک درخت بزرگ جمع شدند وگوش کردند.

11

پدرم ایستاد و گفت: ما نیاز داریم که با هم کار کنیم تا بتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم.

12

جومای هشت ساله، روی یک کنده ی درخت نشسته بود و داد زد: من می‌توانم در نظافت کردن کمک کنم.

13

یک خانم گفت: زنها می‌توانند درکاشتن محصولات غذایی با من همراهی کنند.

14

مرد دیگر ایستاد و گفت: مردها می‌توانند چاه بکنند.

15

همه ما یک صدا فریاد زدیم: ما باید زندگیمان را تغییر دهیم. از آن روز به بعد همگی با هم کار کردیم تا مشکلاتمان را حل کنیم.

16

تصمیم

Text: Ursula Nafula
Illustrations: Vusi Malindi
Translation: Marzieh Mohammadian Haghighi
Language: Persian

This story is brought to you by the Global African Storybook Project, an effort to translate the stories of the African Storybook Project into all the languages of the world.

You can view the original story on the ASP website here

Global ASP logo

Creative Commons License
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 3.0 Unported License.