下载 PDF
返回故事列表

رخصتی‌ها با مادربزرگ 和奶奶一起过暑假

作者 Violet Otieno

插图 Catherine Groenewald

译文 Abdul Rahim Ahmad Parwani (Darakht-e Danesh Library)

配音 Abdul Rahim Ahmad Parwani

语言 阿富汗波斯语

级别 4级

将整故事念出来

播放速度

自动念故事


ادنگو و آپیو در شهر با پدرشان زنده‌گی می‌کردند. آن‌ها برای رخصتی‌ها لحظه شماری می‌کردند. نه فقط به خاطر رخصت بودن مکتب، بلکه به خاطر اینکه آن‌ها به ملاقات مادربزرگ شان می‌رفتند. او در یک روستای ماهیگیری نزدیک یک دریاچه زنده‌گی می‌کرد.

欧东格、阿皮尤和他们的爸爸一起生活在城市里。他们非常期待过暑假,因为那个时候他们不用去学校,而且他们还可以去看奶奶。他们的奶奶住在一个渔村里,靠近一片很大的湖泊。


ادنگو و آپیو به خاطر این که دوباره زمان ملاقات مادربزرگ رسیده بود، هیجان زده بودند. از شب قبل بکس‌های های خود را بستند وآماده‌ی سفر طولانی به روستای مادربزرگ شدند. آن‌ها نمی‌توانستند بخوابند وتمام شب درباره‌ی رخصتی‌ها صحبت کردند.

欧东格和阿皮尤又要去看奶奶了,他们非常高兴。前一天晚上,他们整理好了自己的行装,准备踏上前往渔村的旅程。他们晚上睡不着,整晚都在讨论这个暑假。


روز بعد، صبح زود آن‌ها با موتر پدرشان به سمت روستا حرکت کردند. آن‌ها از کنار کوه‌ها، حیوانات وحشی و مزرعه‌های چای گذشتند. آن‌ها در راه تعداد موترها را می‌شمردند و آواز می‌خواندند.

第二天凌晨,他们坐着爸爸的车前往那个渔村。他们开过了山丘,路上看到了很多野生动物,经过了几个茶园。他们唱着歌数着路上的车辆。


بعد از مدتی، کودکان از خستگی خواب شان برد.

过了一会儿,孩子们累了,就在车里睡着了。


پدر، ادنگو و آپیو را وقتی که به روستا رسیدند، صدا زد. آن‌ها نیار- کانیادا، مادربزرگ شان را در حالی که زیر درخت روی حصیر در حال استراحت بود، دیدند. نیار- کانیادا در زبان لو، به معنای - دخترمردم کانیادا- است. او یک زن قوی و زیبا بود.

当他们到达那个渔村的时候,爸爸把欧东格和阿皮尤叫醒了。他们发现他们的奶奶——尼亚·坎亚达——在树荫里铺了一块垫子,正坐在上面休息。在当地的语言里,这个名字的意思是“坎亚达人民的女儿”。她是一个坚强美丽的女性。


نیار- کانیادا با خوشامدگویی آن‌ها را به خانه دعوت کرد و با خوشحالی شروع به رقصیدن و آواز خواندن دور آن‌ها کرد. نواسه‌هایش هیجان زده بودند که هدیه‌هایی را که از شهر آورده بودند، به او بدهند. ادنگو گفت، اول هدیۀ مرا باز کن. آپیو گفت نه اول هدیۀ من.

尼亚·坎亚达欢迎他们来到自己的家里,和他们一起快乐地唱歌跳舞。他们的孙子也很高兴地把他们在城里买的礼物送给她。欧东格和阿皮尤吵着要奶奶先打开自己的礼物。


وقتی که نیار- کانیادا هدیه را باز کرد به روش سنتی از آن‌ها تشکر کرد.

尼亚·坎亚达打开了礼物后,用传统的习俗祝福了她的孙儿们。


سپس ادنگو و آپیو به بیرون رفتند. آن‌ها پروانه‌ها و پرنده‌گان را دنبال کردند.

欧东格和阿皮尤跑出去玩儿了,他们追着蝴蝶和鸟儿,在它们后面跑。


آن‌ها از درخت‌ها بالا رفتند و در آب دریاچه، آب بازی کردند.

他们还爬树,跳进湖里,溅起了很多水花。


وقتی که هوا تاریک شد، آن‌ها برای خوردن نان شب به خانه برگشتند. قبل از اینکه بتوانند نان شب شان را تمام کنند، خواب شان برد!

天黑了,他们回到奶奶的家里吃晚饭,但他们太累了,还没吃完,就睡着了。


روز بعد، پدر کودکان به شهر برگشت وآن‌ها را با نیار- کانیادا تنها گذاشت.

第二天,爸爸开车回城了,把孩子们留给奶奶。


ادنگو و آپیو به مادربزرگ در انجام کارهای خانه کمک کردند. آن‌ها آب و هیزم آوردند. آن‌ها تخم مرغ‌ها را از زیرپای مرغ‌ها جمع کردند و از باغ سبزی چیدند.

欧东格和阿皮尤帮助奶奶做家务。他们帮奶奶拎水,运柴。他们还帮奶奶从鸡窝里拿鸡蛋,在花园里摘蔬菜。


نیار- کانیادا به نواسه‌هایش یاد داد که نان نرم درست کنند که با خورش بخورند. او به آن‌ها نشان داد که چگونه برنج ناریالی درست کنند که با ماهی کباب شده بخورند.

尼亚·坎亚达教他们煮乌咖喱,还教他们怎么做和烤鱼一起吃的椰子饭。


یک روز ادنگو گاوهای مادربزرگش را برای چریدن بیرون برد. آن‌ها به طرف مزرعه ی همسایه فرار کردند. کشاورز همسایه از ادنگو عصبانی شد و تهدید کرد که گاوها را برای خودش نگه می‌دارد، چون گاوها محصولات کشاورزی او را خورده بودند. بعد از آن روز ادنگو حواسش را جمع کرد که گاوها دوباره دردسر درست نکنند.

一天早上,欧东格帮奶奶去牧场上放牛,但是牛跑到了邻居的农场上,邻居很生气,威胁欧东格说,要没收了这些牛作为踩坏粮食的赔偿。从那天以后,欧东格很小心,不想再让这些牛惹麻烦了。


یک روز دیگر کودکان با مادر بزرگ به بازار رفتند. او در آنجا یک غرفه داشت و سبزیجات، بوره و صابون می‌فروخت. آپیو دوست داشت که به مردم قیمت اجناس را بگوید. ادنگو چیزهایی که مشتری‌ها خریده بودند را در خریطه‌ها می‌گذاشت.

有一天,孩子们和尼亚·坎亚达一起去集市上。奶奶有一个卖蔬菜、糖和肥皂的摊位。阿皮尤给顾客们报价钱,欧东格帮着顾客打包。


در پایان روز آن‌ها با هم چای می‌نوشیدند. آن‌ها درشمارش پول به مادر بزرگ کمک می‌کردند.

这天的工作结束后,他们坐在一起喝茶,帮奶奶数了数这天赚到的钱。


اما رخصتی‌ها خیلی زود تمام شدند و کودکان مجبور شدند که به شهر برگردند. نیار- کانیادا به ادنگو یک کلاه و به آپیو یک جاکت داد. او برای سفرآن‌ها غذا آماده کرد.

很快,假期就结束了,孩子们要回城了。尼亚·坎亚达送给欧东格一顶帽子,送给阿皮尤一件毛衣。她帮孩子们装了点食物在路上吃。


زمانی که پدرشان به دنبال آن‌ها آمد آن‌ها دوست نداشتند که آنجا را ترک کنند. آن‌ها از نیار- کانیادا خواهش کردند که با آن‌ها به شهر بیاید. او لبخند زد و گفت من برای زنده‌گی در شهر خیلی پیر هستم. اما منتظر شما خواهم ماند تا دوباره به روستای من بیایید.

当爸爸来接他们的时候,他们一点儿都不想走。孩子们求尼亚·坎亚达和他们一起去城里。她笑着说:“我太老了,不适合住在大城市里。我就在这个村子里面等你们,等你们下次再来。”


ادنگو و آپیو هر دو، او را محکم در آغوش گرفتند و با او خداحافظی کردند.

欧东格和阿皮尤紧紧地抱着她,跟她告别。


زمانی که ادنگو و آپیو به مکتب برگشتند، برای دوستان شان اززنده‌گی در روستا تعریف کردند. بعضی کودکان احساس می‌کردند که زنده‌گی در شهر خوب است، اما بعضی دیگر فکر می‌کردند که روستا بهتر است. اما از همه مهم تر، همه موافق بودند که ادنگو و آپیو، مادربزرگ خیلی خوبی دارند.

当欧东格和阿皮尤回到学校时,他们把村子里的生活告诉了伙伴们。一些人觉得城市生活很不错,另一些人觉得乡村生活更好。最重要的是,每个人都相信欧东格和阿皮尤的奶奶太棒啦!


作者: Violet Otieno
插图: Catherine Groenewald
译文: Abdul Rahim Ahmad Parwani (Darakht-e Danesh Library)
配音: Abdul Rahim Ahmad Parwani
语言: 阿富汗波斯语
级别: 4级
出处: 原文来自非洲故事书Holidays with grandmother
共享创意授权条款
本着作系采用共享创意 署名 4.0 未本地化版本授权条款授权。
选项
返回故事列表 下载 PDF